در فیلم زیر به نکات مهمی اشاره شده است: فاصله جهنمی سطح زندگی در کشور، لزوم صداقت صدا و سیما و مسوولان در حیطه عدالت، توزیع ناعادلانه وام های کلان بانکی به نفع 30 نفر در کشور، همایش هایی که بدون بار علمی برگزار می شود و هزینه های زیادی برای آن صرف می شود و ... به هر صورت مشکلات کشور ما درباره عدالت آن قدر زیاد است که باعث شده به راحتی نتوانیم ادعا کنیم در یک جامعه اسلامی زندگی می کنیم. به امید این که به آرمان های امام(ره) و شهدای انقلاب نزدیک شویم و حداقل در این راستا گام برداریم. برای مشاهده فیلم اینجا را کلیک کنید
تصویر زیر حرف های زیادی برای گفتن دارد. دردهای جامعه ما یکی دو تا نیست. متاسفانه به سادگی می توان میزان پایین سرمایه اجتماعی جامعه ایران را ملاحظه کرد. علت کاهش اصلی سرمایه اجتماعی، سطح پایین عدالت اجتماعی است که نیاز به تحول اساسی دارد. و امید است به سطح مناسبی ارتقا یابد.
۹بهمن ۱۳۹۲نشستی به منظور تحلیل و بررسی"منهای فقر” علامه حکیمی توسط جمعیت خیریه الغدیر برگزار گردید. در این مراسم دکتر سارا شریعتی و دکتر راغفر به ایراد سخنرانی پرداختند که سخنرانی دکتر سارا شریعتی با تلخیص و ویرایشی مختصر ارائه می شود:
با سلام و تشکر از این دعوت که فرصتی فراهم اورد تا درباره فقر حرف بزنیم، به آن بیاندیشیم، نسبت به آن واکنش نشان دهیم و حساسیت برانگیزانیم. این دومین باری است که به مناسبت رونمایی از "منهای فقر” علامه حکیمی، "علیه نابرابری” صحبت می کنم. این فرصت را و البته این بحث را مدیون نهیب ایشان هستیم که با انتشار کتابشان، توجه مجدد به پدیده ی فقر و ضرورت مبارزه با آن را به جامعه ی فکری و دینی ما یاداوری کردند. در صحبت قبلی ام به موقعیت فقر به عنوان یک مساله ی اجتماعی اشاره داشتم و این که چطور در دهه های اخیر با ظهور "خود”، ظهور "فرد”، ظهور”من”، "دیگری” رنگ باخت و مبارزه با فقر، به توجه به فقرا تبدیل شد. در اینجا می خواهم اشاره ای داشته باشم به نسبت فقر و دین. و اینکه چرا وجود فقر، امروز چالشی برای دین است. در نتیجه موضوع بحثم نسبت دین و فقر است. مقصودم از دین در این نسبت و در مطالعه ی نقش آن در ایران، واقعیتی است که در جامعه ی ما به نام دین خوانده می شود، – دین واقعا موجود – و نه حقیقت دین در متون دینی. از این رو در بخش اول بحثم به رابطه ی ادیان ابراهیمی و دین با تکیه بر پیامشان می پردازم و در بخش دوم به نقشی که امروز دین در جامعه ی ما ایفا می کند. و از این نظر دفاع می کنم که یکی از وجوه ممتاز سیاست و توسعه ی سرمایه دارانه در جامعه ی ما، نقشی است که دین در توزیع و توجیه ثروت ایفا می کند.
اجازه دهید صحبتم را با خاطره ای شروع کنم. تازه به ایران آمده بودم. به تهران. به کلان شهر تهران. تهران که روزی در بیلبوردهای خیابانی، "شهر اخلاق” نامیده بودند، تهران، پایتخت جمهوری ای که به نام اسلام خوانده می شد، تهران پس از انقلاب. در چهار راه های شهر، با جمع کودکانی برخوردم که کار می کردند. فال و گل و آدامس می فروختند یا شیشه های ماشین را می شستند، یا روزنامه و اسپند دود می کردند… پیش از آن هم در همان روز بازگشت، در فرودگاه، با کودکی برخورد کرده بودم که به من قران کوچکی داد. تشکر کردم و در جیب گذاشتم. به من یادآوری کردند که باید پولش را بپردازم. کودکی که برای خرج زندگی، قران می فروخت، همت عالی، البته! از این تصویر، با آن پیشینه، برآشفتم! از این واقعیتی که فاتحانه خودنمایی می کرد و شکست همه ی آرمان های جوانی ما را به رخم می کشید. مگر نه این که نسل ما، جوانی اش را گذاشت برای مبارزه با این واقعیت؟ برای مبارزه با فقر، نابرابری و ظلمی که پایه های خودش را بر جامعه طبقاتی و نابرابر استوار کرده بود. برآشفتم. در همان حال، دوستی تذکر داد: عادت می کنی. عادی می شود. چنان عادی که دیگر حتی نمی بینیش. نپذیرفتم! عادت نمی کردم! اما او بود که درست می گفت. واقعیت سخت، قوی تر از تصمیم من بود. رفتم به دانشگاه. مشغول شدم. درگیر مسائلی دیگر. درگیر نظریات و منابعش. سیاست و بگیر و ببندهایش. دین و باید و نبایدهایش. زیست زنانه ام و محدودیت هایش. در این پرونده های همه باز و جنجالی، فقر، فقر خاموش اما آشکار، آرام، آرام رنگ می باخت و جز به شکل تئوریک، نظری یا مناسبتی، در مواردی و در حاشیه، درگیرم نمی کرد. بارها از رفتار خودم غافلگیر شدم، وقتی دیدم از کنار نمادهای آشکار فقر، فقر مطلق و سیاه می گذرم و نمی بینم.
ماجرای من اما، به نظر می رسد، ماجرای بسیاری است. بسیاری از ما. از مایی که روزی علیه دیکتاتوری واقعیت، بی عدالتی و نابرابرهایش قد علم کرده بودیم و امروز بعد از گذشت نزدیک به چهار دهه دوباره می دیدیم که همه آنچه با آن مبارزه می کردیم، دوباره بازگشته است. این ماجرای شکست بود. شکست آرمان ها. شکست انقلاب و وعده هایش. مگر نه اینکه این انقلاب را انقلاب مستضعفان نامیده بودند؟ و حالا، استضعاف و فقر انباشته، فقر مولد دیگر محرومیت ها و آسیب ها، در عریان ترین چهره ی خود، هر روز عیان تر می شد و جسورتر. این ماجرای شکست بود که علامه حکیمی در "منهای فقر” روایت می کرد. آنجا که نوشت: "اگر انقلاب ها برای برانداختن ریشه ی ظلم است، باید در نخستین گام، در جهت بر طرف کردن ظلم، از مظلوم ترین ها باشد… وگرنه قیام هایی خواهد بود در جهت جا به جایی قدرت و ثروت”. آنجا که می گفت: "سرمایه داری، انقلاب را تخلیه ی ایدئولوژیک کرد و اگر برخی از آنان پیش از پیروزی به انقلاب کمک کردند، پس از انقلاب هزاران بار بردند…” یا این که "در این انقلاب، کشور را از طاغوت سیاسی گرفتیم اما به دامن طاغوت اقتصادی افتاد”. "منهای فقر” علامه حکیمی برای من، روایت شکست بود. برخی از مورخان می گفتند: این تحلیل درستی نیست. فقر همیشه و همه جا بوده و هست. مختص به جامعه و زمانه ما نیست. فقر همراه جامعه ی انسانی و پدیده ای طبیعی است. و با این تحلیل، فقر را هم ذات جوامع انسانی دانستند و بدان ابدیت بخشیدند. جامعه شناسی اما نگاه دیگری به پدیده ی فقر داشت. جامعه شناسی، فقر تاریخی و ابدی مورخان را، نه یک پدیده ی طبیعی که یک محصول اجتماعی می دانست. چرا که به گفته ی علامه حکیمی "فقر ذاتی نیست، فقر و محرومیت ها عرضی و تحمیلی است و از سوی اغنیا و عملکرد حاکمیت های کذاب به محرومان تحمیل می شد”. جامعه شناسی با رد طبیعی بودن فقر، امکان مبارزه با آن را فراهم می ساخت و بر این تاکید می کرد که این جامعه ی نابرابر را ما ساخته ایم پس ما هم می توانیم تغییرش دهیم. از طرفی نگاه اجتماعی به فقر، وجه مشخصه ی دیگری هم در فقر موجود در جامعه ی ما، شناسایی می کرد و آن نقش دین بود. این فقر و البته این ثروت در جامعه ای وجود دارد و قدرت می یابد که با دین نام گذاری شده، هم فقرش توجیه دینی می شود و هم ثروتش توزیع دینی. هم سرمایه گذاریش با ادبیات دینی، خدمت گذاری به مردم نامیده می شود، هم مواجهه با فقرش با ادبیات دینی، توصیه می شود. در نتیجه اگر مارکس در جامعه ی صنعتی، از سرمایه ی اقتصادی بحث می کند، اگر بوردیو در اروپا سیاست را یک ابر- سرمایه می شناسد، در جامعه ی ما این دین بود که چنین نقش فراگیری را ایفا می کرد در نتیجه وجود فقر در سیمای چالشی برای دین ظاهر می شد.
(ادامه دارد)
پایه ای ترین موضوع اقتصاد هنجاری(Normative economics) عدالت اقتصادی است، که بخش وسیعی از مباحث عدالت را به خود اختصاص داده است، در موضوعات هنجاری پای دولت به میان می آید تا با دخالت مناسب خود کاستی های اقتصاد اثباتی(Positive economics) را جبران نماید. علت نیاز به حضور دولت در این عرصه آن است که هر چند بخش خصوصی می تواند باکمک های خود تا حدّی در عادلانه نمودن توزیع درآمد نقش داشته باشد، اما این موضوع به نحوی از ماهیت سواری مجانی برخوردار است، و عده ای می توانند از این اقدام شانه خالی کنند، و عده اندکی در راه توزیع عادلانه درآمد گام بردارند. دولت با حضور در این عرصه می تواند تعادل را برقرار نماید، مثلا کالاهای استحقاقی را به طور رایگان در اختیار کم درآمدها قرار دهد (طبق نظر ماسگریو کالاهای استحقاقی مجموعه کالاها و خدماتی هستند که افراد باید مصرف کنند، حتی اگر هیچ درآمدی نداشته باشند). از طرف دیگر عدالت اقتصادی دارای آثار جانبی(Externality) زیادی است و آثار آن افراد مختلف جامعه را در برمی گیرد، از این رو یک کالای عمومی است که بایداز سوی دولت تامین شود. ماهیت کالاهای عمومی مانند امنیت و عدالت طوری است که استثنا ناپذیر و رقابت ناپذیر هستند و نمی توان آن را بر عهده بخش خصوصی نهاد، و همان طور که ذکر شد بخش خصوصی انگیزه کافی برای تامین آن را ندارد، و دولت متولّی اصلی آن است.
در این یادداشت، بخش پایانی سخنرانی سرکار خانم دکتر سارا شریعتی با ویرایش و تلخیص مختصری ارائه می شود. این سخنرانی با رویکردی جامعه شناختی به موضوع فقر پرداخته است:
همان روندی که در اروپا بدان اشاره کردم، در جامعۀ ما نیز امروز در حال بروز و ظهور است. از هم گسیختگی بافت اجتماعی، اشکال جدیدی که فقر به خود گرفته است، فقری که اغلب نه محصول بیکاری، که محصول کار است. فقر کارگران، زحمت کشانی که کار برایشان ثروتی به همراه ندارد، و فقط برای حفظ و بقای موجودیت است. چرا که ثروت در بسیاری از موارد، نه در نتیجۀ کار، که محصول باروری سرمایه است. سود سرمایه است که ثروتمند می کند، نه عرق جبین! ظهور و تکثیر حاشیه نشینی، شکل گیری محلههای بستۀ فقر و خشونت، محلههایی که کلانتری بدان راه ندارد، یا نمیخواهد داشته باشد، «مسکن» هایی که به دلیل تمرکز، دوری از شهر و بی امکاناتی، نه «مهر» که «خشونت» را بازتولید میکنند، اعتیاد که فرد را از فرایند اجتماعی شدن خارج می کند و به حاشیه جامعه میراند، خانوادههای تک سرپرست، فقر پنهانی که از ابراز خود شرم میکند، پناهندگان همسایه ... اینها اشکال کهنه و نو نابرابری و فقر در جامعه امروز مایند. فقر و نابرابری ای که در کنار مظاهر بیرونی ثروت که در خیابان ها خودنمایی میکنند، بیش از همیشه آشکار و عریان است و ما را به عنوان انسان، به عنوان مسلمان، به عنوان روشنفکر یا جامعه شناس به پرسش می کشد و متهم مینماید.
چه کسی مسئول است؟ پرداختن به فقر همواره مساله ای سیاسی بوده است. فقر هست و تکثیر می شود چون ارادۀ مبارزه با آن نیست و به عنوان مسالۀ اجتماعی در دستور کار قرار ندارد. اما جامعه نیز مسئول است. مردم هم مسئولند. من. ما. همه ! و مگر نه این که از آموزههای نسل ما بود که وقتی فقر در جامعه ای هست کل مردم مسئولند؟چه باید کرد؟ کاری که ما می توانیم کرد حساس کردن نسبت به این پرونده و مطرح کردن آن در میان جامعه، در محیط فکری و آکادمی است. طرح آن به عنوان یک مسالۀ اجتماعی، نه همچون بی کفایتی شخصی. مساله پردازی و مفهوم پردازی و مداخله در آن. چه می توان کرد؟ اینکه عادت نکنیم. عادی سازی نکنیم. از طبیعی بودن اقشار متفاوت اجتماعی صحبت نکنیم...فقر را تئوریزه نکنیم. هر بار با فقر همچون یک شوک، یک حادثه، یک تصادف برخورد کنیم و با آن مقابله کنیم.
صحبتم را با تئاتر شروع کردم و با ادامه این تجربه هم به پایان می برم. در بازگشت از تئاتر، راننده در اولین چراغ قرمزی که ایستادیم، سرش را برگرداند تا مرا که از بهت و بغض خاموش شده بودم، نصیحت کند: «خانم، خودتان را درگیر اینها نکنید. اینها، غیر شمارند. به شمارش نمی آیند. شناسنامه ندارند. حساب نمی شوند. در محلۀ خودشان، زاد و ولد می کنند و فساد و مواد و مرگ. خودشان می میرند یا در تسویه حساب های داخلی به قتل می رسند... به ما مربوط نیستند. ربطی به ما ندارند. خودتان را درگیرشان نکنید». در همین حال، دختربچه ای دستش را از پنجرۀ باز ماشین تو آورد و جلوی صورتم گرفت و گفت: «خاله! فال می خری؟ فال!».
فقر به ما ربط داشت. مربوط بود. شهر را اشغال کرده بود و در هر چهار راهش می دیدی که چطور کودکان ما را غارت می کند. همان جا یاد جمله ای از کامو افتادم و به خود گفتم آیا این ترجمان اجتماعی دین نیست؟ همان دینی که علامه حکیمی در کتاب «منهای فقر» به ما می شناساند؟ " به چه کارم می آید سعادت، وقتی دیگران در آن سهیم نیستند؟