گاهی هم ریشۀ جنگها و ستیزهها را در موجودیت جنگ افزارها می دانند؛ در حالی که جنگ افزار وسیله یی است که جنگ را با آن به پیش می برند. چگونگی کاربرد جنگ افزار وابسته به انسانهاست. مردمان با استفاده از تفنگ از سرزمین خود در برابر مهاجمان پاسداری می کنند، باز در جایی دیگر با تفنگ به تاراج زندگی دیگران می پردازند، پس ماهیت جنگ ها است که چگونگی استفاده از تفنگ و جنگ افزار را مشخص می سازد. تفنگ در دست یک مهاجم یک وسیلۀ اهرمنی است ؛ اما همین تفنگ در دست کسی که از خانوادۀ خود و از سرزمین خود پاسداری می کند یک وسیلۀ مشروع است. رودکی سمرقندی در یکی از سروده هایش به چنین چیزی اشاره می کند و به تاکید می گوید که تیغ را برای ستمگران نساخته اند که به وسیلۀ آن بیداد را در جامعه حاکم سازند:
چون تیغ به دست آری مردم نتوان کشت/ نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت
این تیغ نه از بهر ستم کاران کردند/ انگور نه از بهر نبید است به چرخشت
عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده/ حیران شد و بگرفت به دندان سر انگشت
گفتا که که را کشتی تا کشته شدی زار/ تا باز کجا کشته شود آن که ترا کشت
انکشت مکن رنجه به در کوفتن خویش/ تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت
سالهای درازی است که جنگ در دنیا ادامه دارد. این جنگ خونین فرهنگ خونین خود را نیز به میان آورده است. ادامۀ چنین وضعیتی می تواند ریشه های عواطف انسانی را بخشکاند. ما نیازداریم تا روان اجتماعی خود را با استفاده از آموزه های فرهنگی و ادبی خود پرورش دهیم. از این نقطه نظر باید به آموزه های ادبی فرهنگی سرزمین خود بیشتر رجوع کنیم. شعر و ادبیات فارسی به مانند دریای خروشانی در کنار ما جاری است. این که ما از این دریا چقدر می توانیم استفاده کنیم و چقدر می توانیم روان اجتماعی خود را از آن سیراب سازیم، این دیگر وابسته به اراده و توانایی های انسانی ماست. باید به جنبه های آموزشی ادبیات و فرهنگ خود در پیوند به پاسداری از ارزش ها و منش های انسانی، داد و دادگستری در میان مردمان، توجه کنیم و روان اجتماعی خود را از سرچشمه های عشق و عاطفۀ انسانی سیراب سازیم، تا حس همدلی، همزیستی و بهزیستی در میان ما بیشتر ریشه گیرد و به برگ وباری برسد!
پرتو نادری
به باور فردوسی بیدادگران سرانجام خود را در چاه بیداگری خود می اندازند، در جهان به بدنامی شهره می شوند و به سزای بیدادگری خود می رسند:
مکن بد که بینی به فرجام بد/ زبد گردد اندرجهان نام بد
نگیرد ترا دست جز نیکویی/ گر از مرد دانا سخن بشنوی
هر آن کس که اندیشه یی بد کند/ به فرجام بد با تن خود کند
وگر بد کنی جز بدی ندروی/ شبی در جهان شادمان نغنوی
جهان را نباید سپردن به بد/ که بر بدکنش بی گمان بد رسد
چنین است که او شاهان را به خداترسی و دادجویی و دادگستری فرا می خواند و ستمگری را مایۀ عزل شاهان می داند. به زبان دیگر شاهان بیداد گر را سزاوار اورنگ بزرگی و شاهی نمی داند:
چه گفت آن سخن گوی با ترس و هوش/ چو خسرو شدی بندگی را بکوش
به یزدان هر آن کس که شد ناسپاس/ به دلش اندر آید زهر سو هراس
اگر داد دادن بود کار تو/ بیفزاید ای شاه مقدار تو
چو خسرو به بیداد کارد درخت/ بگردد از او پادشاهی و بخت
مگر تا نیاری به بیداد دست/ نگردانی ایوان آباد پست
چنین گفت نوشیروان قباد/ که چون شاه را سر بپیچد زداد
کند چرخ منشور او را سیاه/ ستاره نخواند و را نیز شاه
ستم، نامۀ عزل شاهان بود/ چو درد دل بی گناهان بود
اما این بیدادگری چیست؟ چگونه می توان تعریفی از آن به دست داد. به نظرمولانا جلال الدین محمد بلخی هر چیزی که در موقعیت نامناسب آن جای گیرد یا به زبان امروزیان هر ناشایسته یی که جای شایسته یی را گیرد این خود بی عدالتی است و ظلم همین است:
عقل چبود آب ده اشجار را/ ظلم چبود، آب دادن خار را
موضع رخ شه نهی ویرانی است/ موضع شه اسب هم نادانی است
از نظر مولانا حاکمیت داد آن است که کس را بر کس توان ستمگری نباشد که با ستمگری نه تنها نمی توان هیچ مشکلی را حل کرد؛ بلکه خود سرچشمۀ مصیبت های بزرگ و بزرگتری می شود، تنها با داد و عدل است که جامعه به آرزو های خود می رسد:
عدل باشد پاسبان کام ها/ نی به شب چوبک زنان بر بام ها
عدل شه را دید در ضبط حشم/ که نیارد کرد کس بر کس ستم
چارۀ دفع بلا نبود ستم/ چاره، احسان باشد و عفو کرم(ادامه دارد)
پرتو نادری
استواری و پایبندی به پیمانی که بر بنیاد دادگستری به میان می آید، از آموزه های بزرگ فردوسی در شاهنامه است. وقتی به صلح پیمان بسته می شود باید به آن پایبند بود. وقتی با رای و خرد و داد مشکلی از میانه بر می خیزد، نباید شمشیرها از نیام ها کشیده شوند.
شما داد جویید و پیمان کنید/ زبان را به پیمان گروگان کنید
مکن ای برادر به بیداد رای/ که بیداد را نیست با داد پای
به هر کار فرمان مکن جز به داد/ که از داد باشد روان تو شاد
فردوسی پیوسته شاهان را از بیدادگری بر حذر می دارد و آنها را به دادگستری فرا می خواند. برای آن که اگر بیداد در جامعه خیمه افرازد، آن گاه این بدبختی است که بر همه جا سایه می افگند و همه چیز از زندگی تهی می شود.
نزاید به هنگام در دشت گور/ شود بچۀ باز را دیده کور
شود در جهان چشمۀ آب خشک/ نگیرد به نافه درون بوی مشک
ز کژی گریزان شود راستی/ پدید آید از هر سوی کاستی
به دشت اندرون گرگ آدم خورد/ خردمند بگریزد از بی خرد
مکن شهریارا گنه تا توان/ به ویژه کزو شرم دارد روان
بی آزاری و سودمندی گزین/ که این است فرهنگ و آیین و دین
فردوسی آزار نرساندن به دیگران را یک فرهنگ می داند، یک آیین می داند و حتی پایگاه آن را تا مرز دین بلند می سازد. امروزه بحث آزار نرساندن به دیگران در غرب یک موضوع جدی است و در این پیوند کارگاه های آموزشی راه اندازی می کنند تا شهروندان با روحیه بهزیستی و هم زیستی در خانواده و جامعه زیست کنند(ادامه دارد)
پرتو نادری