روایت است که باری در بغداد آتش سوزی انبوهی به میان آمد و نیمۀ شهر در آتش سوخت. عارفی نیز در شهر دکانی داشت، چون احوال از او پرسیدند، شیخ خدا را شکر کرد که دکان مرا زیانی نرسیده است. گویند بعداً آن شیخ از این شکرگزاری بسیار پشیمان شد و پیوسته می گریست و می گقت که هرقدر به دربار خداوند دست نیاز و زاری بر می دارم و می خواهم تا شانه هایم را از بار گران شرمساری آن شکرگزاری سبک سازد؛ اما هم چنان حس می کنم بار گران آن شرمساری روی شانه هایم سنگینی می کند، برای آن که چگونه می توانستم شکر به جای آورم در حالی که نیمۀ شهر سوخته بود. سعدی این جا نیز سعادت را یک امر همگانی می داند که در تنهایی نمی توان به آن دست یافت:
نخواهد که بیند خرمند، ریش/ نه برعضو مردم نه بر عضو خویش
پسندی که شهری بسوزد به نار/ وگرچه سرایت بود برکنار
توانگر خود آن لقمه چون می خورد/ چو بیند که درویش خون می خورد
شاهان با دادگری است که می توانند کشور را در امن نگه دارند. فردوسی در شاهنامه از شاهان می خواهد که جز به دادگری کاری نکنند که با داد گری می توانند، جهانی را زیر نگین داشته باشند:
تو آنی که گیتی بجویی همی/ چنان کن که بر داد پویی همی
تو گر دادگر باشی و پاک دین/ زهرکس نیابی به جز آفرین
اگر دادگر باشی و سر فراز/ نمانی و نامت بماند دراز
شاهان بیدادگر نه تنها در این جهان با نفرین و نکوهش مردم رو به رو اند؛ بلکه در نزد خداوند نیز سرانجام بدی خواهند داشت. یعنی چنین شاهانی نفرین شدگان هر دو جهان! هم مانده از مردم و هم مانده از خداوند!:
همان شاه بیدادگر درجهان/ نیکوهیده باشد به نزد مهان
به گیتی بماند از او نام بد/ همان پیش یزدان سرانجام بد(ادامه دارد)
پرتو نادری
گفته اند هرملتی سزاور آن دولتی است که بر آن حکومت می کند. سخنی که این روزها بسیار تکرار می شود و می گویند این سخن از نیچه است؛ اما سعدی چنین چیزی را یک امر خداوندی می داند. او سلطان بیدادگر را خشم خداوند می خواند که بر قومی فرود آمده است.
به قومی که نیکی پسندد خدای/ دهد خسرو عادل و نیک رای
چو خواهد که ویران شود عالمی/ کند ملک در پنجۀ ظالمی
سگالند از او نیک مردان حذر/ که خشم خدای است بیدادگر
مکن تا توانی دل خلق ریش/ وگر می کنی می کنی بیخ خویش
مروت نباشد بدی با کسی/ کزو نیکویی دیده باشی بسی
آسایش و سعادت یک امر فردی نیست، بلکه یک امر جمعی است. در یک خانوادۀ بدبخت هیچ فرد خانواده نمی تواند خوشبخت باشد. به همین گونه که در جامعۀ که سرطان بدبختی در تار و پود آن دویده است، هیچ خانوادۀ نمی تواند احساس خوشبختی کند. وقتی شیون از خانۀ همسایه بلند است تو نمی توانی در آسایش بخوابی یا آبی از گلویت به گوارایی بگذرد. پس به گفته سعدی باید خوشبختیها را همگانی ساخت، اگر در جایگاه بلندی ایستاده ایم، باید دستی دراز کنیم و افتادهیی را دست گیریم که نیک بختی همین است، در دوستی و یاری با دیگران.
نخواهی که باشد دلت دردمند/ دل دردمندان برآور زبند
رۀ نیک مردان آزاده گیر/ چو ایستاده ای دست افتاده گیر(ادامه دارد)
پرتو نادری
امروزه میزان نیرومندی یک دولت را وابسته به میزان حمایت و پشتیبانی مردم از آن دولت می دانند. یعنی هرقدر این حمایت بیشتر باشد، آن دولت از نیرومندی بیشتری برخوردار است و بر عکس آن. البته هیچ دولتی نمی تواند پشتیبانی مردم را بدون دادگستری و بدون تامین عدالت اجتماعی به دست آرد. سعدی مردم را ریشه های اصلی درخت دولت می داند و به شاهان هشدار می دهد که متوجه تازگی و استواری این ریشهها باشند ورنه درخت دولت آنها فرو می افتد.
برو پاس درویش محتاج دار/ که شه از رعیت بود پاسدار
رعیت چو بیخ اند و سلطان درخت/ درخت ای پسر باشد از بیخ سخت
دل زیردستان نباید شکست/ مبادا که روزی شوی زیر دست
با ظلم هیچ گونه نظامی را نمی توان استوار نگه داشت، در ادبیات کلاسیک ما رابطۀ مردم و شاهان را پیوسته با استفاده از تمثیل گوسفندان و شبان بیان کرده اند. این تمثیل برخاسته از همان فرهنگ سیاسی دوران فیودلیته است. سلطان اختیار کامل دارد که با مردم چگونه رفتاری می کند، همان گونه که شبان می تواند هرگونه رفتاری با رمۀ گوسفندانش داشته باشد. سلطان برای مردم پاسخ گو نیست و بالاتر از ارادۀ او آرادهیی وجود ندارد. او هم قانون می سازد و هم آن را اجرا می کند. همان گونه که شبان یا صاحب رمه می تواند رمۀ خود را به هر جایی بکشاند، بفروشد، یا بکشد. رمهگان باید به دنبال او راه بزنند و تا آن جا می توانند آزاد باشند که او می خواهد. مفهوم رعیت در همین دوره است که وارد ادبیات سیاسی می شود. یعنی سلطان همان شبان است و مردم همه همان رمه گان. با این همه، شبان این مسوُولیت را دارد که گوسفندان را از چنگ و دندان گرگان نجات دهد و برایشان چراگاه های خرم و چشمه های گورارا فراهم سازد، اما همیشه چنین نیست. این شبان گاهی خود همان گرگ است و هرگونه که بخواهد گوسفندان را می درد. بدبختی گوسفندان آن گاه چند برابر می شود که گرگی در جامۀ شبانی اختیار گوسفندان را در دست گیرد. این تمثیل همان پادشاه یا سلطان بیدادگر است که پیوسته بر رعیت خود بیداد روا می دارد. به گفتۀ سعدی امیران و شاهانی که بر مردم استبداد روا می دارند و دل آنان را می آزارند، در حقیقت ریشۀ پادشاهی خود را برمی کنند.
نکند جور پیشه سلطانی/ که نیاید زگرگ چوپانی
پادشاهی که طرح ظلم افگند/ پای دویار ملک خویش بکند(ادامه دارد)
پرتو نادری