در کتاب نصیحة الملوک نیز سخنانی در مورد عدل ذکر شده از جمله: «حاکم عادل به مثال دیوار محکم است هر گه که به ستم میل کند بدان که روی در خرابی دارد.»
«پادشاهی که عدل نکند و نیک نامی توقع دارد بدان ماند که جو همی کارد و امید گندم دارد.» همچنین اردشیر می گفت: «شاه باید داد بسیار کند که داد، مایه ی همه ی خوبی هاست و مانع زوال و پراکندگی ملک است و نخستین آثار زوال ملک این است که داد نماند و چون پرچم ستم به دیار قومی بجنبد شاهین داد با آن مقابله کند و آن را واپس زند.»
در مورد پادشاه دادگر احادیثی نیز وجود دارد از جمله: «السلطان ظل الله فی الارض یأوی الیه کل مظلوم؛ پادشاه دادگر، سایه ی خداوند بر روی زمین است که هر ستمدیده ای به او پناه می برد.» پادشه دادگر در عین حال که مراقب اوضاع مملکت است باید «پدروار» بر فرمان بران و زیردستان خویش حکم راند و به هنگام لزوم بر آنان خشم آورد یا آب از دیده شان پاک کند. «خطاب حاکم عادل مثال باران است» حال «چه در حدیقه ی سلطان باشد چه بر کنیسه ی عام»؛ پادشاه منصف آن است که انصاف و داد را بین همه ی خلق به تساوی رعایت نماید به طوری که نه مال زید بر او حلال باشد و نه خون عمرو بر او حرام.
سعدی بر این عقیده است که پادشاه عادل به خاطر رعایت دادگری و پاسبانی از ممالک خویش، باید حاضر به تهی شدن خزینه اش باشد اما رعیتش آزرده خاطر نگردند:
عدل و انصاف و راستی باید *** ور خزینه تهی بود شاید
نکند هرگز اهل دانش و داد *** دل مردم، خراب و گنج، آباد
پادشاهی که یار درویش است *** پاسبان ممالک خویش است
«مثنویات، ص 847»
ارادت سعدی به حاکمان عادل
سعدی آرزو می کرد فرمانروایان آن روزگار این چنین می کردند. این نکته های آموزنده را وی با اتابک ابوبکر بن سعد در میان می گذارد با صداقت. در لحن او گزافه گویی های آن عصر راه ندارد. طبع وی خواهان این نوع مدیحه گفتن نیست. او در جای جای کلیات خود از حکمرانان سرزمین پارس که از اتابکان سلغری بودند یاد کرده و آنان را به خاطر عدالتشان ستوده است، اتابک ابوبکر در نظر او از آن رو ارجمند است که دین پرور است و دادگر و درویش دوست:
چنین پادشاهان که دین پرورند *** به بازوی دین گوی دولت برند
از آنان نبینم درین عهد کس *** وگر هست بوبکر سعد است و بس
«بوستان، باب1، ص220»
سعدی افتخار می کند به این که در روزگار بوبکر سعد زندگی می کند و او را رحمت خدا می خواند:
دعاگوی این دولتم بنده وار *** خدایا تو این سایه پاینده دار
خدایا به رحمت نظر کرده ای *** که سایه بر خلق گسترده ای
«بوستان، باب1، ص220»
شیخ شیراز آن قدر به اتابک ابوبکر ارادت نشان می دهد که حتی کمال کتاب گلستان خود را بسته به پسند او می داند: «کتاب گلستان تمام آن گه شود به حقیقت که پسندیده آید در بارگاه شاه جهان پناه، سایه ی کردگار و پرتو لطف پروردگار،... و به کرشمه لطف خداوندی مطالعه فرماید.» «گلستان، ص33»(ادامه دارد)
منـابـع: محمد دبیرسیاقی، بوستان سعدی، گلستان سعدی، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1380/ محمد غفوری، اندیشه جامع سعدی، انتشارات حافظ نو، تهران، 1365
هر قدر دادگری در جهان اندیشه ی سعدی مطلوب است و سودمند، بیداد زشت است و زیان خیز. جامعه ی عدالت پیشه ای که سعدی آرزومند است وقتی انسانی تر جلوه می کند که عاقبت بیدادگری در نظر گرفته شود. از این رو گاه از سرنوشت دو برادر سخن می رود: یکی عادل و دیگری ظالم که اولی پس از مرگ پدر به واسطه ی عدل و شفقت در جهان نامور شد و دیگری ستم ورزید و دشمن بر او دست یافت:
شنیدم که در مرزی از باختر *** برادر دو بودند از یک پدر...
مقرر شد آن مملکت بر دو شاه *** که بی حد و مر بود گنج و سپاه
به حکم نظر در به افتاد خویش *** گرفتند هر یک یکی راه پیش
یکی عدل تا نام نیکو برد *** یکی ظلم تا مال گرد آورد
یکی عاطفت سیرت خویش کرد *** درم داد و تیمار درویش کرد...
سر آمد به تأیید ملک از سران *** نهادند سر بر خطش سروران
دگر خواست کافزون کند تخت و تاج *** بیفزود بر مرد دهقان خراج...
چو اقبالش از دوستی سربتافت *** به ناگاه دشمن بر او دست یافت...
«بوستان، باب1، ص231ــ230»
در حکایت دیگر ناخشنودی مردم از حکمرانی که ظلم پیشه بود، نموداری دیگر از این شقاوت است و حال آن که خوش دلی و دعای زیردستان از بند محنت رسته کافی است بزرگی را از بیماری صعب برهاند. در بوستان هر چیز موجب هشیاری است و انتباه، خاصه از تحول و انتقال حشمت و نعمت فراوان یاد می شود. جایی کله ای با مردی در سخن است که من روزی فرماندهی داشتم:
شنیدم که یک بار در حله ای *** سخن گفت با عابدی کله ای
که من فر فرماندهی داشتم *** به سر بر کلاه مهی داشتم
سپهرم مدد کرد و نصرت وفاق *** گرفتم به بازوی دولت عراق
طمع کرده بودم که کرمان خورم *** که ناگه بخوردند کرمان سرم
«بوستان،باب1،ص233»
دادگری پادشاه باید به آن حد باشد که تمام زمین در سایه ی او، احساس امنیت کند همچو «خلق در شکم مادر» و این امر ممکن نیست مگر در حمایت صاحب دلان و با یاری دست همت مردان و نیز با «سر بر آستانه ی حق» گذاشتن به هنگام شب و جهان داری عادلانه به هنگام روز.
سعدی درجهان ایده آل خود سیره ی حکمرانی کسانی را می ستاید که همه به زیردستان می اندیشند و رعایت جانب آنان. چنان که از فرماندهی دادگر یاد می کند که همیشه قبایی ساده داشت و بیش از هر چیز به فکر آسایش دیگران بود:
شنیدم که فرماندهی دادگر *** قبا داشتی هر دو روی آستر
یکی گفتش ای خسرو نیک روز *** ز دیبای چینی قبایی بدوز
بگفت این قدر ستر و آسایش است *** وز این بگذری زیب و آرایش است
«بوستان، باب1، ص221»
یا عمربن عبدالعزیز که در خشکسالی، نگین گران بهای انگشتری خود را فروخت و بهایش را «به درویش و مسکین و محتاج داد.»
یکی از بزرگان اهل تمیز *** حکایت کند ز ابن عبدالعزیز
که بودش نگینی در انگشتری *** فرومانده در قیمتش جوهری...
قضا را درآمد یکی خشک سال *** که شد بدر سیمای مردم هلال...
بفرمود و بفروختندش به سیم *** که رحم آمدش بر غریب و یتیم
به یک هفته نقدش به تاراج داد *** به درویش و مسکین و محتاج داد...
«بوستان، باب1، ص224»(ادامه دارد)
منـابـع: محمد دبیرسیاقی، بوستان سعدی، گلستان سعدی، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1380/ محمد غفوری، اندیشه جامع سعدی، انتشارات حافظ نو، تهران، 1365