عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم.
همان یک لحظه اول،
که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان ،
جهانرا با همه زیبایی و زشتی ،
بروی یکدیگر ،ویرانه میکردم.
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم،
که در همسایه ی صدها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم ،
نخستین نعره مستانه را خاموش آندم ،
بر لب پیمانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم،
که میدیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامۀ رنگین
زمین و آسمان را
واژگون، مستانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم،
نه طاعت می پذیرفتم ،
نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده،
پاره پاره در کف زاهد نمایان ،
سبحۀ، صد دانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم،
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان،
هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،
آواره و ، دیوانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم،
بگرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان ،
سراپای وجود بی وفا معشوق را ،
پروانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم،
بعرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،
تا که میدیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد،
گردش این چرخ را
وارونه ، بی صبرانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم.
که میدیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنۀ این علم عالم سوز مردم کش ،
بجز اندیشه عشق و وفا، معدوم هر فکری ،
در این دنیای پر افسانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
چرا من جای او باشم .
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و ،تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد،!
و گر نه من بجای او چو بودم ،
یکنفس کی عادلانه سازشی ،
با جاهل و فرزانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد !
شعر از :استاد رحیم معینی کرمانشاهی
گاهی هم ریشۀ جنگها و ستیزهها را در موجودیت جنگ افزارها می دانند؛ در حالی که جنگ افزار وسیله یی است که جنگ را با آن به پیش می برند. چگونگی کاربرد جنگ افزار وابسته به انسانهاست. مردمان با استفاده از تفنگ از سرزمین خود در برابر مهاجمان پاسداری می کنند، باز در جایی دیگر با تفنگ به تاراج زندگی دیگران می پردازند، پس ماهیت جنگ ها است که چگونگی استفاده از تفنگ و جنگ افزار را مشخص می سازد. تفنگ در دست یک مهاجم یک وسیلۀ اهرمنی است ؛ اما همین تفنگ در دست کسی که از خانوادۀ خود و از سرزمین خود پاسداری می کند یک وسیلۀ مشروع است. رودکی سمرقندی در یکی از سروده هایش به چنین چیزی اشاره می کند و به تاکید می گوید که تیغ را برای ستمگران نساخته اند که به وسیلۀ آن بیداد را در جامعه حاکم سازند:
چون تیغ به دست آری مردم نتوان کشت/ نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت
این تیغ نه از بهر ستم کاران کردند/ انگور نه از بهر نبید است به چرخشت
عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده/ حیران شد و بگرفت به دندان سر انگشت
گفتا که که را کشتی تا کشته شدی زار/ تا باز کجا کشته شود آن که ترا کشت
انکشت مکن رنجه به در کوفتن خویش/ تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت
سالهای درازی است که جنگ در دنیا ادامه دارد. این جنگ خونین فرهنگ خونین خود را نیز به میان آورده است. ادامۀ چنین وضعیتی می تواند ریشه های عواطف انسانی را بخشکاند. ما نیازداریم تا روان اجتماعی خود را با استفاده از آموزه های فرهنگی و ادبی خود پرورش دهیم. از این نقطه نظر باید به آموزه های ادبی فرهنگی سرزمین خود بیشتر رجوع کنیم. شعر و ادبیات فارسی به مانند دریای خروشانی در کنار ما جاری است. این که ما از این دریا چقدر می توانیم استفاده کنیم و چقدر می توانیم روان اجتماعی خود را از آن سیراب سازیم، این دیگر وابسته به اراده و توانایی های انسانی ماست. باید به جنبه های آموزشی ادبیات و فرهنگ خود در پیوند به پاسداری از ارزش ها و منش های انسانی، داد و دادگستری در میان مردمان، توجه کنیم و روان اجتماعی خود را از سرچشمه های عشق و عاطفۀ انسانی سیراب سازیم، تا حس همدلی، همزیستی و بهزیستی در میان ما بیشتر ریشه گیرد و به برگ وباری برسد!
پرتو نادری
به باور فردوسی بیدادگران سرانجام خود را در چاه بیداگری خود می اندازند، در جهان به بدنامی شهره می شوند و به سزای بیدادگری خود می رسند:
مکن بد که بینی به فرجام بد/ زبد گردد اندرجهان نام بد
نگیرد ترا دست جز نیکویی/ گر از مرد دانا سخن بشنوی
هر آن کس که اندیشه یی بد کند/ به فرجام بد با تن خود کند
وگر بد کنی جز بدی ندروی/ شبی در جهان شادمان نغنوی
جهان را نباید سپردن به بد/ که بر بدکنش بی گمان بد رسد
چنین است که او شاهان را به خداترسی و دادجویی و دادگستری فرا می خواند و ستمگری را مایۀ عزل شاهان می داند. به زبان دیگر شاهان بیداد گر را سزاوار اورنگ بزرگی و شاهی نمی داند:
چه گفت آن سخن گوی با ترس و هوش/ چو خسرو شدی بندگی را بکوش
به یزدان هر آن کس که شد ناسپاس/ به دلش اندر آید زهر سو هراس
اگر داد دادن بود کار تو/ بیفزاید ای شاه مقدار تو
چو خسرو به بیداد کارد درخت/ بگردد از او پادشاهی و بخت
مگر تا نیاری به بیداد دست/ نگردانی ایوان آباد پست
چنین گفت نوشیروان قباد/ که چون شاه را سر بپیچد زداد
کند چرخ منشور او را سیاه/ ستاره نخواند و را نیز شاه
ستم، نامۀ عزل شاهان بود/ چو درد دل بی گناهان بود
اما این بیدادگری چیست؟ چگونه می توان تعریفی از آن به دست داد. به نظرمولانا جلال الدین محمد بلخی هر چیزی که در موقعیت نامناسب آن جای گیرد یا به زبان امروزیان هر ناشایسته یی که جای شایسته یی را گیرد این خود بی عدالتی است و ظلم همین است:
عقل چبود آب ده اشجار را/ ظلم چبود، آب دادن خار را
موضع رخ شه نهی ویرانی است/ موضع شه اسب هم نادانی است
از نظر مولانا حاکمیت داد آن است که کس را بر کس توان ستمگری نباشد که با ستمگری نه تنها نمی توان هیچ مشکلی را حل کرد؛ بلکه خود سرچشمۀ مصیبت های بزرگ و بزرگتری می شود، تنها با داد و عدل است که جامعه به آرزو های خود می رسد:
عدل باشد پاسبان کام ها/ نی به شب چوبک زنان بر بام ها
عدل شه را دید در ضبط حشم/ که نیارد کرد کس بر کس ستم
چارۀ دفع بلا نبود ستم/ چاره، احسان باشد و عفو کرم(ادامه دارد)
پرتو نادری
استواری و پایبندی به پیمانی که بر بنیاد دادگستری به میان می آید، از آموزه های بزرگ فردوسی در شاهنامه است. وقتی به صلح پیمان بسته می شود باید به آن پایبند بود. وقتی با رای و خرد و داد مشکلی از میانه بر می خیزد، نباید شمشیرها از نیام ها کشیده شوند.
شما داد جویید و پیمان کنید/ زبان را به پیمان گروگان کنید
مکن ای برادر به بیداد رای/ که بیداد را نیست با داد پای
به هر کار فرمان مکن جز به داد/ که از داد باشد روان تو شاد
فردوسی پیوسته شاهان را از بیدادگری بر حذر می دارد و آنها را به دادگستری فرا می خواند. برای آن که اگر بیداد در جامعه خیمه افرازد، آن گاه این بدبختی است که بر همه جا سایه می افگند و همه چیز از زندگی تهی می شود.
نزاید به هنگام در دشت گور/ شود بچۀ باز را دیده کور
شود در جهان چشمۀ آب خشک/ نگیرد به نافه درون بوی مشک
ز کژی گریزان شود راستی/ پدید آید از هر سوی کاستی
به دشت اندرون گرگ آدم خورد/ خردمند بگریزد از بی خرد
مکن شهریارا گنه تا توان/ به ویژه کزو شرم دارد روان
بی آزاری و سودمندی گزین/ که این است فرهنگ و آیین و دین
فردوسی آزار نرساندن به دیگران را یک فرهنگ می داند، یک آیین می داند و حتی پایگاه آن را تا مرز دین بلند می سازد. امروزه بحث آزار نرساندن به دیگران در غرب یک موضوع جدی است و در این پیوند کارگاه های آموزشی راه اندازی می کنند تا شهروندان با روحیه بهزیستی و هم زیستی در خانواده و جامعه زیست کنند(ادامه دارد)
پرتو نادری
روایت است که باری در بغداد آتش سوزی انبوهی به میان آمد و نیمۀ شهر در آتش سوخت. عارفی نیز در شهر دکانی داشت، چون احوال از او پرسیدند، شیخ خدا را شکر کرد که دکان مرا زیانی نرسیده است. گویند بعداً آن شیخ از این شکرگزاری بسیار پشیمان شد و پیوسته می گریست و می گقت که هرقدر به دربار خداوند دست نیاز و زاری بر می دارم و می خواهم تا شانه هایم را از بار گران شرمساری آن شکرگزاری سبک سازد؛ اما هم چنان حس می کنم بار گران آن شرمساری روی شانه هایم سنگینی می کند، برای آن که چگونه می توانستم شکر به جای آورم در حالی که نیمۀ شهر سوخته بود. سعدی این جا نیز سعادت را یک امر همگانی می داند که در تنهایی نمی توان به آن دست یافت:
نخواهد که بیند خرمند، ریش/ نه برعضو مردم نه بر عضو خویش
پسندی که شهری بسوزد به نار/ وگرچه سرایت بود برکنار
توانگر خود آن لقمه چون می خورد/ چو بیند که درویش خون می خورد
شاهان با دادگری است که می توانند کشور را در امن نگه دارند. فردوسی در شاهنامه از شاهان می خواهد که جز به دادگری کاری نکنند که با داد گری می توانند، جهانی را زیر نگین داشته باشند:
تو آنی که گیتی بجویی همی/ چنان کن که بر داد پویی همی
تو گر دادگر باشی و پاک دین/ زهرکس نیابی به جز آفرین
اگر دادگر باشی و سر فراز/ نمانی و نامت بماند دراز
شاهان بیدادگر نه تنها در این جهان با نفرین و نکوهش مردم رو به رو اند؛ بلکه در نزد خداوند نیز سرانجام بدی خواهند داشت. یعنی چنین شاهانی نفرین شدگان هر دو جهان! هم مانده از مردم و هم مانده از خداوند!:
همان شاه بیدادگر درجهان/ نیکوهیده باشد به نزد مهان
به گیتی بماند از او نام بد/ همان پیش یزدان سرانجام بد(ادامه دارد)
پرتو نادری
گفته اند هرملتی سزاور آن دولتی است که بر آن حکومت می کند. سخنی که این روزها بسیار تکرار می شود و می گویند این سخن از نیچه است؛ اما سعدی چنین چیزی را یک امر خداوندی می داند. او سلطان بیدادگر را خشم خداوند می خواند که بر قومی فرود آمده است.
به قومی که نیکی پسندد خدای/ دهد خسرو عادل و نیک رای
چو خواهد که ویران شود عالمی/ کند ملک در پنجۀ ظالمی
سگالند از او نیک مردان حذر/ که خشم خدای است بیدادگر
مکن تا توانی دل خلق ریش/ وگر می کنی می کنی بیخ خویش
مروت نباشد بدی با کسی/ کزو نیکویی دیده باشی بسی
آسایش و سعادت یک امر فردی نیست، بلکه یک امر جمعی است. در یک خانوادۀ بدبخت هیچ فرد خانواده نمی تواند خوشبخت باشد. به همین گونه که در جامعۀ که سرطان بدبختی در تار و پود آن دویده است، هیچ خانوادۀ نمی تواند احساس خوشبختی کند. وقتی شیون از خانۀ همسایه بلند است تو نمی توانی در آسایش بخوابی یا آبی از گلویت به گوارایی بگذرد. پس به گفته سعدی باید خوشبختیها را همگانی ساخت، اگر در جایگاه بلندی ایستاده ایم، باید دستی دراز کنیم و افتادهیی را دست گیریم که نیک بختی همین است، در دوستی و یاری با دیگران.
نخواهی که باشد دلت دردمند/ دل دردمندان برآور زبند
رۀ نیک مردان آزاده گیر/ چو ایستاده ای دست افتاده گیر(ادامه دارد)
پرتو نادری
امروزه میزان نیرومندی یک دولت را وابسته به میزان حمایت و پشتیبانی مردم از آن دولت می دانند. یعنی هرقدر این حمایت بیشتر باشد، آن دولت از نیرومندی بیشتری برخوردار است و بر عکس آن. البته هیچ دولتی نمی تواند پشتیبانی مردم را بدون دادگستری و بدون تامین عدالت اجتماعی به دست آرد. سعدی مردم را ریشه های اصلی درخت دولت می داند و به شاهان هشدار می دهد که متوجه تازگی و استواری این ریشهها باشند ورنه درخت دولت آنها فرو می افتد.
برو پاس درویش محتاج دار/ که شه از رعیت بود پاسدار
رعیت چو بیخ اند و سلطان درخت/ درخت ای پسر باشد از بیخ سخت
دل زیردستان نباید شکست/ مبادا که روزی شوی زیر دست
با ظلم هیچ گونه نظامی را نمی توان استوار نگه داشت، در ادبیات کلاسیک ما رابطۀ مردم و شاهان را پیوسته با استفاده از تمثیل گوسفندان و شبان بیان کرده اند. این تمثیل برخاسته از همان فرهنگ سیاسی دوران فیودلیته است. سلطان اختیار کامل دارد که با مردم چگونه رفتاری می کند، همان گونه که شبان می تواند هرگونه رفتاری با رمۀ گوسفندانش داشته باشد. سلطان برای مردم پاسخ گو نیست و بالاتر از ارادۀ او آرادهیی وجود ندارد. او هم قانون می سازد و هم آن را اجرا می کند. همان گونه که شبان یا صاحب رمه می تواند رمۀ خود را به هر جایی بکشاند، بفروشد، یا بکشد. رمهگان باید به دنبال او راه بزنند و تا آن جا می توانند آزاد باشند که او می خواهد. مفهوم رعیت در همین دوره است که وارد ادبیات سیاسی می شود. یعنی سلطان همان شبان است و مردم همه همان رمه گان. با این همه، شبان این مسوُولیت را دارد که گوسفندان را از چنگ و دندان گرگان نجات دهد و برایشان چراگاه های خرم و چشمه های گورارا فراهم سازد، اما همیشه چنین نیست. این شبان گاهی خود همان گرگ است و هرگونه که بخواهد گوسفندان را می درد. بدبختی گوسفندان آن گاه چند برابر می شود که گرگی در جامۀ شبانی اختیار گوسفندان را در دست گیرد. این تمثیل همان پادشاه یا سلطان بیدادگر است که پیوسته بر رعیت خود بیداد روا می دارد. به گفتۀ سعدی امیران و شاهانی که بر مردم استبداد روا می دارند و دل آنان را می آزارند، در حقیقت ریشۀ پادشاهی خود را برمی کنند.
نکند جور پیشه سلطانی/ که نیاید زگرگ چوپانی
پادشاهی که طرح ظلم افگند/ پای دویار ملک خویش بکند(ادامه دارد)
پرتو نادری
هیچ تردیدی نخواهد بود که بگوییم تمام حرکت های انقلابی و تحول طلبانۀ انسانها در درازای تاریخ گونه یی از دادخواهی گروهی مردم بوده است؛ اما با اتکا به شیوههای خشونت بار. قیام سپارتاکوس در آن سوی سده های دور یک قیام دادخواهانه است، برای آن که نمی خواهد در یک مبارزۀ خونین کشته شود و یا هم او بردۀ دیگری را بکشد، تا دیگران بخندند و از جان دادن آنها لذت ببرند. دادخواهی راه رسیدن به داد است، برای آن که باهم زیستن و بهتر زیستن و در صلح و دوستی زیستن، بدون داد و داد گستری نه پایه یی دارد ونه هم ریشهیی . منازعه ها وجنگ ها همه از خط بی عدالتی بر می خیزند. بی عدالتی که از میانه بر خیزد، دیگر چیزی برای جنگ و منازعه باقی نمی ماند. حافظ ما را به نشاندن نهال دوستی رهنمایی می کند تا زندگی ما همیشه چنان بهاران سبز و خرم باشد:
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد/ نهال دشمنی بر کن که رنج بی شما آرد
یا جای دیگر آسایش دو گیتی را در مروت با دوستان و مدار را با دشمنان می داند:
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است/ با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در شعر کلاسیک فارسی دری شاید کمتر شاعری را بتوان یافت که به موضوع داد و دادگری نپرداخته باشد. فراخوان شعر فارسی دری برای باهم زیستن و بهتر زیستن پیامی است برای همۀ بشریت، که از این نقطه نظر شعرفارسی می تواند در میان شعر جهان جایگاهی بسیاربشکوه، بلند و افتخار آمیز داشته باشد.
شیخ سعدی وقتی به انسان نگاه می کند، ماهیت انسان را در نظر دارد، نه رنگ او را و نه زبان و دین و آیین او را. برای آن که همگان از یک گوهر آفریده شده اند و بندگان خداوند اند، درد یک انسان درد همه انسان هاست. نجات یک انسان نجات یک جامعه است و کشتن یک انسان کشتن یک جامعه.
بنی آدم اعضای یکدیگرند/ که در آفرینش زیک جوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار/ دگر عضو ها را نماند قرار
نگاه سعدی به امیران و شاهان چنان است که پیوسته آن ها را به داد و دادگری فرامی خواند. او می گوید شاهان مردم آزار را مرگ بهتر است تا زندگی:
ای زبردست زیردست آزار/ گرم تاکی بماند این بازار
به چه کار آیدت جهان داری/ مردنت به که مردم آزاری(ادامه دارد)
پرتو نادری
داد خواهی، پند و اندرز حکیمانه و شناخت هستی برای بهتر زیستن و باهم زیستن، در طیف گستردۀ مضمون و محتوای شعر فارسی دری جایگاه بزرگی دارد. این جا از این روزنه نگاهی داریم به شعرچند تن از بزرگان شعر فارسی دری که پی گیری این موضوع در شعر همه شاعران بحثی خواهد بود بسیار دراز دامن که به سال ها پژوهش و تحقیق گروهی نیاز دارد.
زیستن در داد و مبارزه در برابر بیداد، از دغدغه های همیشهگی انسان است. انسان تا زیسته است، در هوای عدالت زیسته است و تا که زنده گی به سر می برد، هوای رسیدن و زیستن در عدالت و داد را دارد . از این نگاه انسان همیشه موجودی است دادخواه. گاه از نفس اماره به نفس لوامه و به نفس مطمینۀ پناه می برد و ازشر نفس اماره به دادخواهی بر می خیزد. شاید نتوان انسانی را تصور کرد که پس از اجرای کار ناروایی به سرزنش وجدان گرفتار نیامده باشد. اگر کسی خود را فارغ از هرگونه سرزنش وجدان بداند، می شود در انسان بودن او شک کرد که انسان تنها غریزه نیست، و آن چیزی که انسان را از دایرۀ تنگ وسیاه غریزه بیرون می کند، معنویت اوست، وجدان اوست و خرد اوست و آن تاج کرمناست که خداوند بر سر او نهاده است. با هرکار ناروایی انسان به وجدان خود پناه می برد، ملول و سر افگنده و از شرنفس اماره به داد خواهی بر می خیزد. چنین است که به سرزنش وجدان گرفتار می آید، همان چیزی که در میان مردم به نام عذاب وجدان شناخته شده است. رودکی سمرقندی بزرگترین مردانهگی و آسایش را در آن می داند که انسان بر نفس امارۀ خود حاکم باشد و بر دیگران یاری رسان.
گر بر سر نفس خود امیری مردی/ بر کور و کر ار نکته نگیری مردی
مردی نبود فتاده را پای زدن/ گر دست فتاده یی بگیری مردی
در گام دیگر وقتی زندهگی انسان تهدید می شود، و زورمندان حق او را می ربایند، او به قانون و مجریان قانون پناه می برد و به دادخواهی بر می خیزد و نظام باید او را به داد برساند؛ اما پیوسته چنین نیست که مجریان قانون دادخواه را به داد برسانند؛ برای آن که در درازی تاریخ دستگاه های حاکمه بیشتر پاسدارا جایگاه زورمندان بوده است.
پناه بردن انسان به درگاه خداوند خود گونۀ دیگری از داد خواهی است. انسان آن گاه که در رسیدن به حق خود نا امید می شود، زورمندان بر او می تازند و مجریان قانون از او حمایت نمی کنند، آنگاه به خداوند پناه می برد و دادخواهی می کند و می خواهد تا خداوند او را به داد برساند. باور مندی انسان به عدالت خداوندی و روز باز پرس بزرگترین روزنۀ امیدی است که انسان در روشنایی آن توانسته است تا پیوسته کوله بار سنگین دشواریهای زندهگی را بردوش کشد و به امید روز باز پرس و عدالت خداوندی شکیبایی پیشه کند. به گفتۀ فردوسی:
ستانندۀ داد آن کس خداست/ که نتواند از پادشاه داد خواست (ادامه دارد)
پرتو نادری
شعر کاربردی سعدی برای امیران عادل
شیخ شیراز در قصاید خود به جز اتابکان سلغری پارس، برخی از رجال و امرای نام دار زمان خود را نیز ستوده و نامشان را ذکر کرده است از جمله: اتابک مظفرالدین سلجوق شاه ابن سلغر، امیر انکیانو، شمس الدین حسین علکانی، شمس الدین محمد جوینی صاحب دیوان، امیر سیف الدین، علاءالدین عطاملک جوینی صاحب دیوان، ملکه ترکان خاتون و پسرش اتابک محمد. اما همه ی آن چه این قدرتمندان از شاعر می خواسته اند خشنودی شخص آنان از شنیدن مدیحه نبوده است، بلکه آنان می خواستند که شاعر، آوازه ی دلیری، جنگ آوری، دشمن شکنی، کشورگشایی، رعیت نوازی و دادگستری ایشان را به گوش مردمان برساند تا دشمنانشان مرعوب و دوستانشان مجذوب گردند.
در ستایش اتابک مظفرالدین سلجوق شاه ابن سلغر، سعدی خدای را شکر می گوید به جهت نظر دگرباره ای که خداوند بر عالم کرده و این پادشاه را «سر ملوک زمان» و «پادشاه روی زمین» قرار داده که به ماه طلعت او و ستارگان حشم وی، زمین پارس، فر آسمان دارد و همه در برابر او داغ خادمی بر روی دارند و دست بندگی بر هم.
علاءالدین عطاملک جوینی صاحب دیوان نیز از افراد مورد ستایش سعدی است که شیخ شیراز او را با عناوینی همچون: «سحاب رحمت و دریای فضل و کان کرم، سپهر حشمت و کوه وقار و کهف امان» مورد تمجید قرار داده است؛ شخصی که فهم و قیاس به بلند پایه ی قدرش نمی رسد و ادراک آدمی به گرد همتش؛ «بر او محاسن اخلاق چون رطب بر بار» است و «در او فنون فضایل چون دانه در رمان»؛ پس سعدی برای او دو آرزو می کند: دوام دولت دنیا و ختم بر ایمان که بدین وسیله پیوندی میان حکومت و دین برقرار می کند:
دوچیز خواهمت از کردگار فرد عزیز *** دوام دولت دنیا و ختم بر ایمان
ز نائبات قضا در پناه بار خدای *** ز حادثات قران در حمایت قرآن
«قصاید، صص 738ــ741»
موبدان نیز چنین گفته اند که: دین و ملک هر دو برادرانند و دین، بنیاد ملک است و ملک، برادر دین است. و در ستایش ملکه ترکان خاتون، سعدی او را پارسایی می داند که آوازه ی تعبد و خوف و رجای او در جهان مشهور شده است و از یمن همت و قدم پارسای او، اسلام در امان و ضمان سلامت است و خیر جهانیان در بقای اوست و بدبخت کسی است که از رای ترکان خاتون، روی بتابد.
منـابـع: محمد دبیرسیاقی، بوستان سعدی، گلستان سعدی، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1380/ محمد غفوری، اندیشه جامع سعدی، انتشارات حافظ نو، تهران، 1365