www.porsojoo.com و سیره نبوى، مصطفى دلشاد تهرانى(ج 2، ص 189-241) و محمدرضا آرمان مهر
حکومت در خدمت برپایى عدالت، مفهومى وراى آن دارد که در طول تاریخ داشته است. حکومت به مفهوم سلطه، تملک، تجبر و برخوردارى حاکم یا طبقه حاکمه از امتیازات نیست. حکومت در مفهوم عدالتمند آن، خدمتگزارى و امانتدارى است، چنانکه پیام آور آزادى و عدالت فرمود: «سید القوم خادمهم.»( من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 378) پیشوا و بزرگ (هر) قوم، خدمتگزار آنان است. و امیر مؤمنان (ع) در نامهاى که به اشعث بن قیس نوشت این مفهوم را یاد آور شد: «و ان عملک لیس لک بطعمة و لکنه فى عنقک امانة، و انت مسترعىلمن فوقک. لیس لک أن تفتات فى رعیة.» (نهج البلاغه، نامه 5). مباد بپندارى که حکومتى که به تو سپرده شده است یک طعمه است که به چنگت افتاده؛ خیر، امانتى برگردنت گذاشته شده است و مافوق تو از تو رعایت نگهبانى و حفظ حقوق مردم را مىخواهد. تو را نرسد که به استبداد و دلخواه خود در میان مردم رفتار نمایی.
آنان که با فرهنگ عصر عثمان و فارغ از منطق نبوى حکومت را مىفهمیدند، آن را طعمه مىیافتند و خود را قادر به هرگونه دخل و تصرف در آن مىدیدند. امام (ع) آن فرهنگ را که در دوره عثمان ظهور یافته بود منکوب ساخته، به کارگزارانى که تفاله اندیشههاى گذشته را در ذهن داشتند و گندیده کردارهاى پیشین را به میدان کارگزارى مىآوردند هشدار مىدهد. امام (ع) بر سر آنها فریاد مىزند که مبادا استبداد و خودمحورى کنید که حکومت در سیره نبوى جز خدمت و امانتدارى و محبت به مردم نیست. و براى آنکه این حقیقت در تاریخ بماند و براى همیشه در گوش مسلمانان زنگ خطرى باشد، در عهدنامه خویش به مالک اشتر فرمود: «و أشعر قلبک الرحمة للرعیة و المحبة لهم و اللطف بهم. ولا تکونن علیهم سبعاً ضاریاً تغتنم اکلهم.» (نهج البلاغه، نامه 53). قلب خویش را نسبت به مردمان خود از رحمت و محبت پرکن، و همچون حیوان درندهاى نسبت به آنان مباش که خوردن شان را غنیمت شمارى! و نیز مالک را سخت پرهیز داد که مبادا خود را مسلط بر مردم بیند، مبادا خود رأیى نماید، مباد هدایت مردم را بر زمین نهد و آمریت پیشه کند، مبادا خود را مطلق بیند: «ولا تقولن انى مؤمر امر فاطاع، فان ذلک ادغال فى القلب و منهکة للدین و تقرب من الغیر.» (نهج البلاغه، نامه 53) مگو من اکنون بر آنان مسلطم، از من فرمان راندن است و از آنها اطاعت کردن! که این عین راه یافتن فساد در دل و ضعف در دین و نزدیک شدن به سلب نعمت است .
تربیت شده مکتب پیامبر و نمونه اعلاى سیره نبوى به آنچه مىگفت عمل مىکرد و حکومت را در آن معنایى که آموزش مىداد مىخواست و براى آن تلاش مىکرد. در عرصه پیکار صفین و در گرما گرم آن روزهاى سخت که به طور طبیعى هر فرماندهى از سپاه خود جز اطاعت نمىطلبد و از دادن هر فرصتى که جاى تفکر و بحث برانگیزد پرهیز دارد، فرمود: آن گونه که با زمامداران ستمگر سخن مىگویید با من سخن مگویید، و آن چنان که در پیشگاه حکام جبار خود را جمع و جور مىکنید، در حضور من نباشید و به طور تصنعى(و منافقانه) با من رفتار نکنید، و هرگز گمان مکنید در مورد حقى که به من پیشنهاد کردهاید کندى ورزم (یا ناراحت شوم) و نه اینکه خیال کنید من در پى بزرگ ساختن خویشتنم، زیرا کسى که شنیدن حق و یا عرضه داشتن عدالت به او برایش مشکل باشد عمل به آن براى وى مشکلتر است! با توجه به این، از گفتن سخن حق و یا مشورت عدالتآمیز، خوددارى مکنید زیرا من خویشتن را مافوق آنکه اشتباه کنم نمىدانم و از آن در کارهایم ایمن نیستم، مگر اینکه خداوند مرا حفظ کند. من و شما بندگان و مملوک خداوندى هستیم که جز او خدایى نیست، او مالک ماست و ما را بر نفس خود اختیارى نیست(نهج البلاغه، خطبه 216). براى آنان که دل به دنیا نسپردهاند، حکومت جز وسیلهاى براى برپایى عدالت نیست. آنها بخوبى مىدانند که قدرت حکومت به عدالت است و میزان ارزش آن، به میزان گسترش این است. «من عدل عظم قدره.» (غرررالحکم، ج 2، ص 163) هر که عدالت کند، قدر و ارزش او بزرگ شود. حکومت با عدالت نفوذ مىیابد: «منعدل نفذ حکمه.» (غرررالحکم، ج 2، ص 159) (هر که عدالت کند، حکم او جارى و نافذ شود) که دادگسترى نیرومندترین بنیان است: «العدل أقوى أساس» (غرررالحکم، ج 1، ص 43). زیرا حکومتى که عدالت را برپا دارد یارى خداوند و پشتیبانى مردم را از آن خود کند و به واقع هر که عدالت کند، در حکومت خود بىنیاز از یارى کنندگان باشد (زیرا خدا و مردم یاور او هستند): «من عدل فى سلطانه استغنی عن أعوانه.» (شرح غرالحکم، ج 5، ص 434). امیرمؤمنان (ع) این حقیقت را به مالک اشتر یادآورى نموده، و فرموده است: «ان افضل قرة عین الولاة استقامة العدل فى البلاد، و ظهور مودة الرعیة.»(نهج البلاغه، نامه 53). برترین چیزى که موجب روشنایى چشم زمامداران مىشود، برقرارى عدالت در همه بلاد وآشکار شدن علاقه رعایا نسبت به آنهاست . بنابراین عدالت مایه نظام و پیوند کار حکومت است و حکومتى که به داد عمل نکند و عدالت را گسترش ندهد، کارش سامان و نظم نیابد:«العدل نظام الامرة.» (شرح غررالحکم، ج 1، ص 198) عدل نظام بخش حکومت است .
عدالت اجتماعى زمانى تحقق عینى و کامل مىیابد که وسیله آن یعنى حکومت عدل تشکیل شود. در اندیشه دینى، حکومت وسیله بر پاداشتن عدالت است. حکومت به خودی خود هیچ ارزش و اعتبار ندارد. از لنگه کفش پاره بى ارزشى نیز بى ارزشتر است، مگر آنکه به وسیله آن حقى اقامه شود یا باطلى دفع گردد. عبدالله بن عباس گوید در منطقه ذى قار نزد امیرمؤمنان (ع) رفتم و او کفش خود را پینه مىزد. پرسید: «بهاى این کفش چند است؟» گفتم: «بهایى ندارد» فرمود: «والله لهى احب الى من إمرتکم الا ان اقیم حقا او ادفع باطلا.» (نهج البلاغه، خطبه 33) (به خدا سوگند که این کفش از حکومت شما نزد من محبوبتر است مگر آنکه به وسیله آن حقى را بر پا سازم یا باطلى را براندازم).
دنیا و حکومت در نظر حضرت از آب بینى بز نیز بى ارزشتر است و آن را پشیزى به حساب نمىآورند، مگر براى بر پایى عدالت: «أما و الذى فلق الحبة و بر أالنسمة لولا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله على العلماء ان لا یقار روا على کظة ظالم ولا سغب مظلوم لالقیت حبلها على غاربها و لسقیت آخرها بکأس اولها. و لا لفیتم دنیا کم هذه أزهد عندى من عفطة عنز.» (نهج البلاغه، خطبه 3) آگاه باشید! به خدا قسم، خدایى که ذات را شکافت و انسان را آفرید، اگر نه این بود که جمعیت فراوانی گرداگردم را گرفته، به یاریم قیام کردهاند و از این جهت حجت تمام شده است، و اگر نبود عهد و مسؤولیتى که خداوند از علما و دانشمندان گرفته که در برابر شکمخوارى ستمگران و گرسنگى ستمدیدگان تاب نیارند و سکوت نکنند؛ من مهار شتر خلافت را رها مىساختم و از آن صرف نظر مىکردم و پایانش را چون آغازش مىانگاشتم و چون گذشته خود را به کنارى مىداشتم تا خوب مىفهمیدید که دنیاى شما در نظر من بى ارزشتر از آبى است که از بینى گوسفندى بیرون آید.
حکومت در نظر پیشوایان عادل و عالمان عامل چنین است. نقشى آلى و ابزارى دارد، نه نقشى عالى و غایى. وسیلهاى بیش نیست، آن هم براى عدالت و در خدمت آن ،که اگر چنین بود، با ارزشترین ابزار است، و اگر چنین نبود، بى ارزشترین است. تلاش و مبارزه اهل حق در تشکیل حکومت براى کسب قدرت و رسیدن به امکانات دنیایى نیست، آنها حکومت را براى آن مىخواهند که دست چپاولگران به جان و مال و آبروی انسانها را قطع کنند و با اصلاح امور و ایجاد امنیت، راه رفتن به سوى کمال مطلق را هموار نمایند. «اللهم انک تعلم انه لم یکن الذى کان منا منافسة فى سلطان ولا التماس شىء من فضول الحطام، ولکن لنرد المعالم من دینک، و نظهر الاصلاح فى بلادک. فیأمن المظلومون من عبادک، و تقام المعطلة من حدودک.» (نهج البلاغه، کلام 131) پروردگارا تو مىدانى آنچه ما انجام دادیم نه براى این بود که ملک و سلطنتى به دست آوریم، و نه براى اینکه از متاع پست دنیا چیزى تهیه کنیم. بلکه به خاطر این بود که نشانههاى از بین رفته دینت را بازگردانیم، و صلح و مسالمت را در شهرهایت آشکار سازیم، تا بندگان ستمدیدات در ایمنى قرار گیرند و قوانینی که به دست فراموشى سپرده شده بار دیگر عملى گردد.
www.porsojoo.com و محمدرضا آرمان مهر