شعر حادثه ای است که در زبان روی می دهد. این حادثه از بحران هایی ناشی می شود که گاهی در کارکردهای زبان پدید می آید. زبان، کارکردهایی دارد و هرگاه که این کارکردها دچار نقص می شوند، شعر برای بازسازی و ارتقای جایگاه زبان وارد صحنه می شود. حادثه شاعرانه به معنای احیای کارکردهای زندگی بخش زبان است. در گفت وگوهای روزمره ممکن است جمله «من گرسنه ام، به من کمک کنید.» کارکرد خودش را از دست بدهد و عکس العمل مناسبی به دنبال نداشته باشد، اما وقتی همین مفهوم قالبی هنری و شاعرانه پیدا کند، انرژی تازه ای می یابد و می تواند نظام زبانی مخاطب را به هم بریزد. هر کس نظام زبانی و جمله بندی درونی ویژه ی خود را دارد که رفتارهایش را توجیه می کند. یک قطعه شعر می تواند به این نظام نفوذ کند و دائم در ذهن تکرار شود و جمله بندی فرد را به هم بریزد. آجرهایی که ساختمان روانی انسان را می سازند همین جمله ها هستند. هنر، یک جمله تازه و تأثیرگذار به جان این ساختمان می اندازد و ارتعاش ایجاد می کند. هرچه قدرت هنری کار بیشتر باشد، این ارتعاش ها و لرزه ها شدیدتر می شود. آدم ها مدام صداهای خودشان را می شنوند و گوششان در برابر صداهای معمولی بسته است. شعر می تواند این سد را بشکند و به لایه های درونی ذهن نفوذ کند. پس شعر اساساً با «عدالت» آغاز می شود و مسئله اش رفع اختلال و بازیابی حق زیستن (آن هم زیستنی عاشقانه و آزاد) است و این حق از ابعاد الهی وجود انسان به شمار می آید. زیبایی به معنای اجازه دوست داشتن و دوست داشته شدن است. تعریف زیبایی و عدالت یکی است؛ اینکه هر چیزی در جای خودش باشد. شعر هیجان و شورشی است در برابر اختلال ها و به هم ریختگی جای اشیا. پس هر شاعر حقیقی، شاعری عدالت خواه است. تعریف قرآن از شعر مؤمنانه، کاملاً ادیبانه و کارشناسانه است و دادخواهی (انتصار) در مرکز آن قرار دارد. وظیفه شاعر واقعی همین دادخواهی و مبارزه با اختلال های زبانی است.
شاعران تأثیرگذاری داشته ایم که حادثه های مهمی آفریده اند. شعر «مولا ویلا نداشت» علیرضا قزوه یا بعضی شعرهای محمدکاظم کاظمی، که بارها تکثیر شده اند، حادثه ای مهم به شمار می آیند. وقتی از شعری این همه استقبال می گردد، معلوم می شود که شاعران تا حدودی کار خوشان را انجام داده اند. اتفاق ناخوشایندی که چند سال پس از انقلاب رخ داد این بود که بسیاری از هنرمندان به دلیل ریا و تحجر در سطح های رویین سیاست و فرهنگ، کم آوردند و کنار کشیدند. ریا، تحجر و مدیریت های ناشیانه ی فرهنگی بسیاری را سرخورده کرد، وگرنه مفاهیم انقلاب اسلامی آن قدر شکوه و درخشش داشت که هنرمندان و شاعران یک عمر از این مفاهیم مایه بگیرند. مفاهیم انقلاب ما از مفاهیم مبارزه های شیلی کمتر نیست، اما هنرمندان ما به اندازه ی پابلو نرودا به آن ادای دین نکردند. البته شاید ضعف مبانی فکری و فلسفی هنرمندان هم در این کم آوردن و کنار کشیدن ها بی تأثیر نباشد.
دانش بسیار مهم است؛ اگر عمق فکری نباشد و فقط بخواهیم بر عاطفه و احساس تکیه کنیم، حرکت ما پایدار نخواهد بود و نوعی هُرهُری مذهبی گریبان گیر هنرمند می شود. هنر عالم خلاقیت و خیال است. خیال از امکانات بزرگی است که خدا به بشر داده است تا بتواند حیاتش را گسترش دهد. خیال در پیشرفت علوم و تکنولوژی سهم مهمی داشته؛ برای مثال انسان، نخست خودش را با بال و در حال پرواز تخیل کرده و سپس به سمت اختراع هواپیما گام برداشته است. خیال می تواند به اندیشه کمک کند، اما تخیل به تنهایی راه به جایی نمی برد. عملکرد خیال تولید چینش هایی متفاوت از آنچه داریم است، پس باید ماده ی خامی در دست داشته باشد و با آن بازی کند تا از آدم چیزی بسازد. بچه ای که خیال قوی دارد، اما سواد ندارد نمی تواند خلاقیتش را بروز دهد و شکوفا کند. بسیاری از اندیشمندان بزرگ اهل خیال پردازی و هنر هم هستند. ما به آدم های دو وجهی نیاز داریم. هنرمند باید حداقل مبانی و مبادی دستش باشد و با استفاده از آنها نوآوری کند.
شعری که در خدمت زندگی باشد، امید را نمی کشد و سیاه نمایی نمی کند. شعر سیاه، شعر حقیقی نیست و اصلاً در تعریف شعر نمی گنجد، اما شعر اعتراض شعری است که درنهایت زندگی ساز است، سیاهی ها را نشان می دهد، اما برآیند آن سیاه نیست. شعرواره هایی که به کلی تلخی و سیاهی اند و هنگام خواندن آنها حس مرگ به خواننده دست می دهد و انگار گوشت مرده زیر زبان او می گذارند، نسبتی با حقیقت، زندگی و شاعری ندارند. شاعر حقیقی و مسلمان می داند که زندگی حقیقی، تازه بعد از مرگ و پایان یافتن این جهان مادی آغاز می شود، پس هرقدر در این جهان تلخی ببیند دچار یأس و دل مردگی نمی شود. شاعر مسلمان براساس تعریف قرآن در سوره شعرا «ذکر کثیر» و «عمل صالح» دارد و به دنبال صلاح و اصلاح است نه تخریب و افساد. در قرآن از یک سو «ذکر والله کثیرا» برای شاعران مؤمن آمده و از سوی دیگر عبارت «الا بذکرالله تطمئن القلوب» ذکر شده است، پس شاعر مؤمن دلش آرام است. مؤمن، اگر شمشیر هم می زند، از روی عشق و مهر می زند نه کینه و نفرت. چنین فردی به فکر عدالت است. شعری که پر از کینه و مرگ و نفرین باشد شعر عدالت نیست. شعر اعتراض با «طنز»، «زیبایی»، «عشق» و «حماسه» آمیخته است و همه ی این ویژگی ها از تلخی زبان می کاهد. شعر قیصر را ببینید، حتی وقتی اعتراض می کند، زبانی پر از زیبایی های لفظی و خیالی دارد و شعرش شعر مرگ نیست یا محمدکاظم کاظمی و قزوه، بسیار از طنز و حماسه بهره می برند.
علی محمد مؤدب
در این یادداشت شعری نو به نام عدالت از دیوان اشعار ف. شیدا بیان می شود که در عین سادگی زیبا هم هست. اشاره دارد به ارمان شهر عدالتی که روزی در گیتی برپا خواهد بود.
بی جواب نخواهد ماند
یک روز عدالت نفسی طوفانی خواهد کشید
و آن خاکستر را با خود خواهد برد
و آنگاه آتش حق جوئی بر خواهد خواست
به سوزاندن ظلمی سیاه
که زندگی را
به تاریکی برده و من و تو را
دست بسته برجای نهاد
دیر نخواهد بود آن روز
خداوند در همه جا ناظر است
و خشم او را
گریزی نیست
انتظار به پایان خواهد رسید
و آن کس که ظلم پیشه کرد
تاوان پس خواهد داد
بر روی همین زمین
اسمان جای خویش دارد
زمین عدالت خویش را
بر روی زمین از خدا خواهد خواست
از درد تمامی چشمانی که
حسرت زده بر خاک زمین
چشم دوخته و گریستند
و آن روز دیر نخواهد بود
http://www.tebyan.net و محمدرضا آرمان مهر
http://www.tebyan.net و محمدرضا آرمان مهر
شاه را بِه بُوَد از طاعت صد ساله و زهد/ قدر یک ساعت عمری که در او داد کند.
پایان سخن در این مقال آن که به قول خواجه نصیر طوسی: «در بین فضائل، هیچ فضیلتی کاملتر از فضیلت عدالت نیست.»
روزنامه اطلاعات، محمدرضا آرمان مهر
این یادداشت به شعری از پروین اعتصامی اختصاص یافته است. او در شعر زیر خصوصیات و صفاتی را بر میشمارد که انسانهای دارای روح بزرگ و پاک باز در اجتماع از آن برخوردارند و آسایش و زندگی سالم را بر مبنای آن خصوصیات پیش میبرند:
شنـــیدهاید که آسایش بزرگان چیست/ بــرای خاطـــر بیچارگان نیاســـودن
به کاخ دهر که آلایش است بنـــــیادش/ مقیـــم گشتن و دامان خود نیــالودن
همـی ز عادت و کردار زشت کم کردن / هماره بر صفت و خوی نیـک افزودن
ز بهـــر بیهده، از راستـی بری نشــدن / برای خدمــت تن، روح را نفرســودن
برون شدن ز خــرابات زندگــی هشیار / ز خود نرفتـــن و پیمانهای نپیــمودن
ز تیرهروز و تهیدست و خسته پرسیدن / از آنکه هیچ خبر نیست با خــبر بودن
نخست درس هنــر را به کودکی خواندن / کدام درس هنــر، عیب خلق ننــمودن
رهی که گمرهیش در پی است نسپردن/ دری که فتنهاش اندر پس است نگشودن.
در این شعر پروین به دو بعد عدالت فردی(گرایش به تطهیر روح و روان) و عدالت جمعی(توجه به ضعیفان جامعه) توجه دارد. او توصیفی از شخصیت انسانهای بزرگ روزگار خود دارد و اذعان میکند که آسایش و زندگی که انسانهای بلندمرتبه در اجتماع دارند بر مبنای این است که فقر و رنج دیگران همیشه آنها را آزرده خاطر می نماید و تا نیازمندی در اطرافشان هست آسایش خود را در این میبینند که به رفع نیازهای وی بپردازند. انسانهای متعالی و بزرگ در هر کاخ و تجملاتی دنیوی که قرار گیرند وابسته بدان نمیشوند و خود را به دستاویز مادیات قرار نمیدهند. این افراد از کردار زشت خود پرهیز میکنند و صفات نیک را در شخصیت خود پرورش میدهند و به اعتلای روح بیش از پرورش جسم اهمیت می دهند. این افراد پیوسته در پی دستگیری از مستمندان و انسانهایی که در تنهایی و عزلت و فقر زیست میکنند میباشند، و با درد دردمندان دردمندند. به قول سعدی:
بنی آدم اعضای یکدیگرند/ که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار/ دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی/ نشاید که نامت نهند آدمی
احمدرضا کشاورز، محمدرضا آرمان مهر
می خواهم بگویم ......
شعر زیر از جمله اشعار زیبای ملکالشعرای بهار است. در این شاهکار ادبی سه بیت فوق العاده درباره عدالت آمده است که انسان را به وجد می آورد.
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید/ قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
فصل گل می گذرد هم نفسان بهر خدا/ بنشینید به باغی و مرا یاد کنید
عندلیبان گل سوری به چمن کرد ورود/ بهر شاباش قدومش همه فریاد کنید
یاد از این مرغ گرفتار کنید ای مرغان/ چو تماشای گل و لاله و شمشاد کنید
هر که دارد ز شما مرغ اسیری به قفس/ برده در باغ و به یاد منش آزاد کنید
آشیان من بیچاره اگر سوخت چه باک/ فکر ویران شدن خانه صیاد کنید
شمع اگر کشته شد از یاد مدارید عجب/ یاد پروانه هستی شده بر باد کنید
بیستون بر سر راه است مبادا از شیرین/ خبری گفته و غمگین دل فرهاد کنید
جور و بیداد کند عمر جوانان کوتاه/ ای بزرگان وطن بهر خدا داد کنید
گر شد از جور شما خانه موری ویران/ خانه خویش محال است که آباد کنید
کنج ویرانه زندان شد اگر سهم بهار/ شکر آزادی و آن گنج خدا داد کنید
همان طور که ملاحظه می شود در کنار توجه به گوهر گرانبهای آزادی، بهار به عدل و داد نیز توجه دارد:
1. آشیان من بیچاره اگر سوخت چه باک/ فکر ویران شدن خانه صیاد کنید
در این بیت به همه هشدار می دهد که تنها به فکر خویش نباشند، بلکه به فکر از بین بردن ظلم اجتماعی و در واقع زدن تیشه به ریشه ستم باشند.
2. جور و بیداد کند عمر جوانان کوتاه/ ای بزرگان وطن بهر خدا داد کنید
نکته زیبای این بیت این است که جور و ستم را کوتاه کننده و برباد دهنده عمر می شمارد، و از مهتران جامعه می خواهد دادگری پیشه دارند.
3. گر شد از جور شما خانه موری ویران/ خانه خویش محال است که آباد کنید
و در این بیت طلایی، ملک الشعرا رعایت عدالت را به عنوان یک خط قرمز بزرگ بر می شمارد که در کلیه مراحل زندگی باید رعایت شود. آری با لگدمال کردن حقوق دیگران، نمی توان دیاری آباد داشت.