همهی ما در شهرهای جدید که همگی بیشوکم شبیه همند به دنیا آمدهایم، اما همهی انسانهای تاریخ در چنین شهرهایی نزیستهاند و با چیزهایی که ما با آنها سروکار داریم، سروکار نداشتهاند. ظاهراً ما به زندگی در این شهرها عادت کردهایم و سودای زیستن در شهری دیگر را از دل بیرون کردهایم، اما چندان از زندگی در آن احساس خرسندی نمیکنیم. شاید شاعران از همه بیشتر در شهرهای ما احساس ناخرسندی و غربت و تنهایی کنند. اثبات این ادعا چندان دشوار نیست؛ کافی است نگاهی اجمالی بر شعر شعرای معاصر فارسی بیندازیم تا نالههای آنها را از شهر و مردم شهر بشنویم. اما چرا چنین است و شاعران در شهر دلتنگند؟ شاید مرور نگاه افلاطون به جایگاه شاعران در مدینهی آرمانیاش کمی به روشنشدن این پرسش کمک کند.
مفهوم عدالت: نتیجهی ثبات، بهوجودآمدن مفهومی است که به عنوان مهمترین مفهوم اجتماعی، برقرارکنندهی نظم در زندگی شخصی و اجتماعی انسانهاست: عدالت. عدالت نیز مانند مفاهیم منطقی حاصل سرکوب یک فعالیت استعاری و تقلیل تفاوتها به شباهتهاست. سرکوبی که برابری موجود در عمل داد و ستد و معامله را به کل روابط انسانی تسری میدهد: «هر چیزی را بهایی است و بهای همهچیز پرداختنی است. کهنترین و سادهدلانهترین اصل اخلاقی عدالت، سرآغاز هرگونه نیکخویی، هرگونه انصاف، هرگونه حسن نیت، هرگونه عینینگری بر روی زمین همین است» (نیچه 1390-ج، فصل 2، پاره 8). عمل داد و ستد که در آن دو چیز متفاوت برابر دانسته میشوند و با هم تعویض میگردند، سرآغاز نحوهی بودنی است که این برابری ناشی از تقلیل را به کل جهان تسری میدهد. ارزش و قیمتی برای هرچیز تعیین میکند و این قیمتها را قابل رد و بدل کردن میداند. منشأ برابری مندرج در مفهوم عدالت، همین عمل سنجش و قیمتگذاری است. مفهوم عدالت که از بطن داد و ستد و معامله زادهشده، مفهومی است که به ثبات وضع موجود کمک میکند؛ به حفظ نظم، امنیت و آرامش. در واقع ارزش مفهوم عدالت، همان ارزشی است که به هر «مفهوم منطقی» در کل داده میشود. ارزشی که در ازای پاسداشت نظم و امنیت و وضع موجود به دست میآید. عدالت مفهومی اساسی است، به این دلیل که همان کاری را که مفاهیم منطقی در حیطهی دانش و آگاهی انجام میدهند در حوزهی روابط اجتماعی عهدهدار میشود. عدالت بهوسیلهی همان دو سرکوبی که هرمفهومی در ابتدای پیدایش خود نسبت به استعاره اعمال میکند، خاستگاه خود را پنهان میسازد و خود را ضروری و جاودان نشان میدهد. مفهوم عدالت که اصل اساسی آن «بیطرفی» و «برابری» است در واقع زادهی همان خشونت و سرکوبی است که هرمفهومی در بدو پیدایش خود از آن بهرهمند است. نظم اجتماعی در سایهی عدالت تنها به قیمت حذف تفاوتها و میل عمیق انسان به ادراک شعری و فعالیت استعاری برقرار میشود. همانگونه که هر مفهومی از فریب و دروغ سربرمیکشد، مفهوم عدالت هم از دروغ و خشونتی که بر خاستگاه خود، معامله، روا میدارد، حق زندگی پیدا میکند. عدالت همبستهی منطق و نظامهای فلسفی ثابت و صلب است و هدف اخلاقی چنین نظامهایی - دوریکردن از شر فریبکاری و خلق هرلحظهی جهان- را برآورده میسازد. نیچه در انسانی، زیاده انسانی قطعهی 92 جایی که بحث بر سر منشأ عدالت است میگوید: «جهان بدون فراموشی چقدر غیرِاخلاقی بهنظر میرسد». در واقع فراموشیِ خشونتبارِ فعالیت هنری است که اخلاق و نظم اجتماعی را برقرار میکند. هر نظام اجتماعیای که مخالف تغییر است و خود را به مثابهی ضرورتی انکارناپذیر عرضه میکند، با هنر و فعالیت هنری متزلزل میشود.
از کل بحث میتوان نتیجه گرفت که لازمهی ساختهشدن نظام اجتماعی فراموشی فعالیت استعاری و هنری انسان در درک هستی است (چراکه برقراری هرنظمی در آشوب بیوقفهی جهان مستلزم چنین فرایندی است). نظام اجتماعی با اعمال خشونت بر تفاوتها، قانون ثابت خود را به نام هنجار برقرار میسازد و از طریق آن اخلاقی یکتا و یگانه را بر جامعه حاکم میکند. در نتیجه، تنها آن صورتی از هنر میتواند در نظام اجتماعی به حیات خود ادامه دهد که مطابق با قوانین و قواعد مطلوب نظام و هنجارهای از پیشتعیینشده باشد: هنر مبتنی بر عرف. هنر خلاق که بر وجه استعاری ذات انسان تاکید دارد یا حذف میشود یا توسط عموم مهجور میماند و به فراموشی سپرده میشود. همانگونه که در دانش و ادراک، مفاهیم منطقی با سرکوبکردن استعاره جان میگرفتند، عدالت نیز با اعمال سرکوب بر تکثر قوانین و روابط اجتماعی تسلط مییابد. نظام اجتماعی مبتنی بر عدالت بهمنزلهی یک مفهوم صلب، برخاسته از خشونت تقلیلدهی تفاوتهاست. عدالت ریشه در سرکوب و خشونت دارد.
علی خدادادی، دانشجوی کارشناسی ارشد فلسفهی غرب دانشگاه علامه طباطبایی