در میان شاعران معاصر، زبان شعری فریدون مشیری ساده و صمیمیت خاص خود را دارد، اما در عین سادگی، مفاهیم بلند و زیبایی را ارائه می دهد. در شعر زیر او صمیمانه با پروردگار صحبت می کند، و با زبان شاعری خود عدالت را والاترین ارزش هستی می شمارد. عدالتی که خداوند متعال به طور تکوینی در جهان نهاده است، اما مخلوقات او با اقدامات نادرست خویش آن را در حیطه تشریعی گسترش نداده اند یا نتوانسته اند تحقق بخشند. خداوند عادل است و عادلانه خلقت کرده است، و این انسان است که با ظلمش عدالت تکوینی پروردگار را بسط نداده است.
گفت روزی به من خدای بزرگ نشدی از جهان من خشنود!
این همه لطف و نعمتی که مراست چهرهات را به خندهای نگشود!
این هوا، این شکوفه، این خورشید عشق، این گوهر جهان وجود
این بشر، این ستاره، این آهو این شب و ماه و آسمان کبود!
این همه دیدی و نیاوردی همچو شیطان، سری به سجده فرود!
در همه عمر جز ملامت من گوش من از تو صحبتی نشنود!
وین زمان هم در آستانه مرگ بیشکایت نمیکنی بدرود!
گفتم: آری درست فرمودی که درست است هرچه حق فرمود
خوش سراییست این جهان، لیکن جان آزادگان در آن فرسود
جای اینها که بر شمردی، کاش در جهان ذرهای عدالت بود.