آرمان عدالت

علمی- پژوهشی- اجتماعی- خبری

آرمان عدالت

علمی- پژوهشی- اجتماعی- خبری

داستان عدالت(8): عدالت امام علی(ع)

زنی به نام «سوده همدانی» از شیعیان امام بود، در جنگ صفین برای تشجیع(ترغیب) سربازان و فرزندان دلاورش، اشعار حماسی می‌خواند که سخت بر معاویه گران آمد و نام او را ثبت کرد. روزگار گذشت و امام علی علیه‌السلام به شهادت رسید، و فرماندار معاویه بسر بن ارطاة بر شهر همدان مسلط گشت، و هر چه می‌خواست انجام می‌‌داد، و کسی جرئت اعتراض یا مخالفت را نداشت. سرانجام سوده سوار بر شتر به دربار معاویه در شام رفت، و از قتل و غارت و فساد فرماندار به معاویه شکایت کرد. معاویه او را شناخت و سرزنش کرد، و گفت: یاد داری که در جنگ صفّین چه می‌کردی؟ حال دستور می‌دهم تو را سوار بر شتری برهنه تحویل فرماندارم بدهند تا هر گونه دوست دارد با تو رفتار کند؟... سوده، در حالی که اشک می‌ریخت این اشعار را خواند: صلّی الاله علی جسم تضمّنه قبر فاصبح فیه العدل مدفوناً/ قد حالف الحق لا یبغی بد بدلا فصار بالحق و الایمان مقروناً  «خدایا درود بر پیکر پاکی فرست که چون دفن شد عدالت هم دفن شد/ و خدا سوگند خورده که همتایی برای او نیاورد، و تنها او با حق و ایمان همراه بود» معاویه با شگفتی پرسید: چه کسی را می‌گویی؟ و این اشعار را پیرامون چه شخصی خواندی؟ سوده گفت: حضرت علی علیه‌السلام را می‌گویم که چون رفت، عدالت هم رفت. معاویه! فرماندار علی علیه‌السلام در همدان چند کیلو گندم از من اضافه گرفت، به کوفه رفتم وقتی رسیدم که امیرالمومنین علی علیه‌السلام برای نماز مغرب بپا خاسته بود تا مرا دید نشست و فرمود: حاجتی داری؟ ماجرا را شرح دادم، و گفتم: چند کیلو گندم مهم نیست، می‌ترسم فرماندار تو به سوی تجاوز و رشوه‌خواری پیش رفته و آبروی حکومت اسلامی خدشه‌دار شود. علی علیه‌السلام با شنیدن سخنان من گریست و گفت: خدایا تو گواهی که من آنها را برای ستم به مردم دعوت نکردم. سپس قطعه پوستی گرفت و بر روی آن نوشت: بسم‌الله الرحمن الرحیم، قد جائتکم بینةٌ مِن ربّکم فَاوفوا الکیلَ و المیزان، و لا تَبخَسوا النّاسَ اَشیائهُم، و لا تُفسدوا فی الارض بعد اصلاحها، (1) ذالکم خیرٌ لکُم مَن یَقبِضُهُ. والسّلام؛‌ دلیل روشنی از طرف پروردگارتان برای شما آمده است؛ بنابراین، حق پیمانه و وزن را ادا کنید! و از اموال مردم چیزی نکاهید! و در روی زمین، بعد از آن که (در پرتو ایمان و دعوت انبیاء) اصلاح شده است، فساد نکنید! سپس دستور داد که: کارهای فرمانداری خود را بررسی و جمع‌آوری کن، تو را عزل کردم و به زودی فرماندار جدید خواهد آمد، و همه چیز را از تو تحویل خواهد گرفت. نامه را به من داد، نه آن را بست، و نه لاک و مُهر کرد، بلافاصله پس از بازگشت من به «شهر همدان» فرماندار عزل و دیگری به جای او آمد. معاویه! آن روز شکایت من از چند کیلو گندم اضافی بود، اما امروز به تو شکایت کردم که فرماندار تو «بسر بن ارطاة» شراب می‌خورد، تجاوز می‌کند، مال مردم را به یغما می‌برد،‌ خون بی‌گناهان را می‌ریزد؛ و تو به جای اجرای عدالت و عزل فرماندار فسادگر، مرا تهدید به مرگ می‌کنی؟ و ادعا داری که خلیفه مسلمین هستی؟

نظرات 1 + ارسال نظر
سماوی جمعه 7 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 03:13 ب.ظ http://samavi2020.blogfa.com

از شما برای این پست سپاس گزاریم
پیروز وسربلند باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد